چکیده
|
ستم به زنان چه در دوره توحش و چه در دوره تجدد از سياهترين نقطههاي تمدن بشري است و فمينيسم از جنبشهاي مدعي انحصاري دفاع از حقوق زن است. اگر پديد آمدن فمينيسم, نشانه وجود ستم در حق زنان بود، پيدايش مسلکهاي جديد فمينيستي، دليل ناکارآمدي اين جنبش و روشهاي به کار رفته در دفاع از زن و تأمين حقوق از دست رفته اوست.\r\nفمينيسم هم در نظريهپردازي و هم در عمل از بسياري از آموزههاي دنياي مدرن تأثير گرفته است. چنين انديشهاي از آثار انديشههاي سکولاريسم, ليبراليسم و اومانيسم است و فقط در قلمرو «هوس مداري», «آزادي مطلق» و «توجه نکردن به وحي و احکام ديني» قابل طرح است. فمينيسم پس از قرن ها تلاش, جز تحريف حقايق علمي, ابهام افزايي, انحراف مسير مبارزه, غيرقابل دسترس خواندن حقوق زنان, دامن زدن به بحران تفاهم انسانها, دشمني دو جنس زن و مرد, ايجاد مشکلات جبران ناپذير روحي ـ جسمي, زيانهاي اقتصادي و اجتماعي, از دست رفتن پشتوانهها و پناهگاههاي اخلاقي, ديني و سنتي, تلاش در ايجاد همانندي مصنوعي با ناديده گرفتن نقشها و کارکردهاي ويژه زنان و مردان و در نهايت پايين آوردن جايگاه انساني زن, پيامدي نداشته است. از اين رو, انديشههاي فمينيستي با مباني و ساختار ويژه و لوازم زيانبارش, براي همه نظامهاي معرفتي و بافتهاي فرهنگي قابل تطبيق و توصيه نيست.
|